آب سیه، در پزشکی از امراض چشم که باعث تیرگی و نابینایی چشم می شود، آمورز، شرابی که از انگور سیاه گرفته باشند، شراب انگوری، آب بسیار و عمیق، غرقاب، سیل، نیستی، مرگ، برای مثال زردگوشان به گوشه ها مردند / سر به آب سیه فرو بردند (نظامی۴ - ۶۰۲)
آب سیه، در پزشکی از امراض چشم که باعث تیرگی و نابینایی چشم می شود، آمورز، شرابی که از انگور سیاه گرفته باشند، شراب انگوری، آب بسیار و عمیق، غرقاب، سیل، نیستی، مرگ، برای مِثال زردگوشان به گوشه ها مردند / سر به آب سیه فرو بردند (نظامی۴ - ۶۰۲)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد با 1123 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن اتومبیلرو است. و شعبه آمار و بهداری و پاسگاه نگهبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد با 1123 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن اتومبیلرو است. و شعبه آمار و بهداری و پاسگاه نگهبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
که دمی سیاه دارد. که دم آن سیاه است، اعم از حیوان یا پرنده. و در بیت ذیل صفت اسب است: خرامنده ختلی کش و دم سیاه تکاورتر از باد در صبحگاه. نظامی. ، قسمی برنج از نوع خوب. نوعی برنج از جنس اعلا و ممتاز. (یادداشت مؤلف)
که دُمی سیاه دارد. که دم آن سیاه است، اعم از حیوان یا پرنده. و در بیت ذیل صفت اسب است: خرامنده ختلی کش و دم سیاه تکاورتر از باد در صبحگاه. نظامی. ، قسمی برنج از نوع خوب. نوعی برنج از جنس اعلا و ممتاز. (یادداشت مؤلف)
آب سیه. کوری تام یا ناقص که از ضمور و اطروفیای عصب باصره پدید آید: ز سهم خدنگت بروز سپید درآید بچشم خور آب سیاه. کمال الدین اسماعیل. و چشم آب سیاه آورده را زاور گویند. (برهان). - آب سیاه آوردن چشم، زاور شدن آن و نزول آب سیاه در آن. - آب سیاه ناقص، درجۀ اول آب سیاه است که تیرگی و تاری در چشم پدید آرد و بعمی و آب سیاه تام منتهی گردد. ، آب عظیم و عمیق: بر لب آب سیاهی که در میانه فاصله بود فرود آمدند. (ظفرنامۀ شرف الدین) ، طوفان، مجازاً به معنی آفات و مکروهات ومرگ آید: زردگوشان بگوشه ها مردند سر به آب سیه فروبردند. نظامی. من و آب سرخ و سر سبز شاه جهان گو فروشو به آب سیاه. نظامی. جهان اگر همه آب سیه گرفت چه باک چو راضیم بیکی نان و آبک انگور. ابن جلال. ، سعیر که از دهانه های آتش فشانی بیرون دود: آب سیه از زمین برآمد مرگ از در آهنین برآمد بارید بباغ ما تگرگی وز گلبن ما نماند برگی. نظامی. خضرت صحرا آب سیاه پنداشتی. (راحهالصدور راوندی) ، مداد. نقس. زگالاب. دودۀ مرکب: آب سیه خورده چنان گشت مست کش چو نگیرند بیفتد ز دست. امیرخسرودهلوی (در وصف قلم). ، و به معنی سرشک و اشک و طوفان نوح و سیل و گل ولای و شراب نیز در فرهنگها آمده است
آب سیه. کوری تام یا ناقص که از ضمور و اطروفیای ِ عصب باصره پدید آید: ز سهم خدنگت بروز سپید درآید بچشم خور آب سیاه. کمال الدین اسماعیل. و چشم آب سیاه آورده را زاور گویند. (برهان). - آب سیاه آوردن چشم، زاور شدن آن و نزول آب سیاه در آن. - آب سیاه ناقص، درجۀ اول آب سیاه است که تیرگی و تاری در چشم پدید آرد و بعمی و آب سیاه تام منتهی گردد. ، آب عظیم و عمیق: بر لب آب سیاهی که در میانه فاصله بود فرود آمدند. (ظفرنامۀ شرف الدین) ، طوفان، مجازاً به معنی آفات و مکروهات ومرگ آید: زردگوشان بگوشه ها مردند سر به آب سیه فروبردند. نظامی. من و آب سرخ و سر سبز شاه جهان گو فروشو به آب سیاه. نظامی. جهان اگر همه آب سیه گرفت چه باک چو راضیم بیکی نان و آبک انگور. ابن جلال. ، سعیر که از دهانه های آتش فشانی بیرون دَوَد: آب سیه از زمین برآمد مرگ از در آهنین برآمد بارید بباغ ما تگرگی وز گلبن ما نماند برگی. نظامی. خضرت صحرا آب سیاه پنداشتی. (راحهالصدور راوندی) ، مداد. نِقس. زگالاب. دودۀ مرکب: آب سیه خورده چنان گشت مست کش چو نگیرند بیفتد ز دست. امیرخسرودهلوی (در وصف قلم). ، و به معنی سرشک و اشک و طوفان نوح و سیل و گل ولای و شراب نیز در فرهنگها آمده است
خط شب. خط ازرق. خط سبز. خط چهارم از هفت خط جام جم را گویند. (از ناظم الاطباء) : بجام عشق تو می تا خط سیاه دهند منم که سر بخط آن خط سیاه نهم. خاقانی. ، عالم غیب بنزد صوفیان. (یادداشت بخط مؤلف) ، خط سبز نورسته را گویند. (آنندراج) : نرسته زآن خط گلگون خط سیاه هنوز نخورده خسرو حسنت غم سپاه هنوز. تأثیر (از آنندراج)
خط شب. خط ازرق. خط سبز. خط چهارم از هفت خط جام جم را گویند. (از ناظم الاطباء) : بجام عشق تو می تا خط سیاه دهند منم که سر بخط آن خط سیاه نهم. خاقانی. ، عالم غیب بنزد صوفیان. (یادداشت بخط مؤلف) ، خط سبز نورسته را گویند. (آنندراج) : نرسته زآن خط گلگون خط سیاه هنوز نخورده خسرو حسنت غم سپاه هنوز. تأثیر (از آنندراج)
چشم سیاهرنگ. چشمی برنگ سیاه. چشم که مردمک آن بغایت سیاه باشد: بجان تو که نیارم تمام کرد نگاه ز بیم چشم رسیدن بدان دو چشم سیاه. فرخی. ای سیه چشم چه دیدی تو از این دیده گناه که نگاهت چو کنم خیره کنی چشم سیاه. ایرج میرزا. ، مراد چشم بی نور باشد. (بهار عجم). چشم کور. چشم نابینا: هست از بنفشه دیدۀ بادام سرمه دار روشن شود ز خط تو چشم سیاه ما. میرزا طاهر وحید (از بهار عجم)
چشم سیاهرنگ. چشمی برنگ سیاه. چشم که مردمک آن بغایت سیاه باشد: بجان تو که نیارم تمام کرد نگاه ز بیم چشم رسیدن بدان دو چشم سیاه. فرخی. ای سیه چشم چه دیدی تو از این دیده گناه که نگاهت چو کنم خیره کنی چشم سیاه. ایرج میرزا. ، مراد چشم بی نور باشد. (بهار عجم). چشم کور. چشم نابینا: هست از بنفشه دیدۀ بادام سرمه دار روشن شود ز خط تو چشم سیاه ما. میرزا طاهر وحید (از بهار عجم)
دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بهبهان که در 18 هزارگزی باختر بهبهان، کنار راه شوسۀ بهبهان به اهواز واقع است. دشت و گرمسیر است و 110 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، کنجد، برنج، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بهبهان که در 18 هزارگزی باختر بهبهان، کنار راه شوسۀ بهبهان به اهواز واقع است. دشت و گرمسیر است و 110 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، کنجد، برنج، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان سردارآباد بخش مرکزی شهرستان شوشتر در 9هزارگزی جنوب غربی شوشتر و 8هزارگزی جنوب جادۀ دزفول به شوشتر، کنارغربی رود شطیط، در دشت گرمسیری واقع و دارای 200 تن سکنه است. آبش از رود شطیط، محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. راه اتومبیل رو دارد و ساکنین آن از طایفۀ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان سردارآباد بخش مرکزی شهرستان شوشتر در 9هزارگزی جنوب غربی شوشتر و 8هزارگزی جنوب جادۀ دزفول به شوشتر، کنارغربی رود شطیط، در دشت گرمسیری واقع و دارای 200 تن سکنه است. آبش از رود شطیط، محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. راه اتومبیل رو دارد و ساکنین آن از طایفۀ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)